۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

knowledge..... apple and adam


لوتس روی يکی از شاخه‌های درخت چنبره زده و چرت می‌زند. آدم زير درخت ولو شده. ناگهان سيبی از شجرهء ممنوعه به زمين می‌افتد. تلپ
!لوتس: حالا ميتونی بخوريش!
آدم: چی؟! چطور؟
لوتس: چون تو اجازه نداری از شجرهء ممنوعه بخوری! اما الآن که سيب روی زمين افتاده! درخت رو ولش کن!
آدم: اما…
لوتس: بخور احمق!!!
آدم گازی به سيب می‌زند: قرچ!
خدا: اينجا چه خبر است؟؟!
لوتس: اممم… سيب… سيبه از درخت افتاد… اونوقت آدم خواست بخورتش! من بهش گفتم نکنا! اما با اين حال بهش گاز زد… حالا چيزی نشده، اين يه ذره برای شناخت کافی نيست - مگه نه؟
خدا: چرا سيب از درخت افتاد؟!!
آدم (با دهن پر): به خاطر جاذبه! هر جرمی اجرام ديگه رو توسط جاذبه به طرف خودش جذب ميکنه!



لوتس: حتماً عوارض جانبی ويتامين ث است!
خدا: ويتامين ث؟
لوتس: ويتامين ث کم چيزی نيست! نبايد دست کم گرفتش! اما زود از بدن دفع ميشه! خودت که بايد بدونی، يه نگاهی به مدارکت بنداز…خدا: همين کار را خواهم کرد! اما نه الآن! دارم مدار گردش خورشيد به دور زمين را تصحيح می‌کنم. مسئلهء پيچيده‌ای است.
لوتس: اوه آره… به نظر بغرنج مياد…
آدم: غررر…
خدا: حواست به آدم باشد! اگر حرکت مشکوکی کرد به من خبر بده!
لوتس: باشه، يه دعای فوری ميفرستم!
خدا: آخر خيلی به نظر مردد می‌آيد. همه چيز مرتب است، آدم؟!
آدم (با لبخندی تصنعی): باور اطمينان است به آنچه که انسان به آن اميد بسته و شک نداشتن به آنچه که قابل ديدن نيست.
لوتس: به به. از اين بهتر من هم نميتونستم بگم. اينقدر قشنگ گفت که انگار حرف انجيل باشه.
خدا: به نظر من انگار کمی طعنه‌آميز بود!
لوتس: طعنه؟ اين؟ اختيار داری! مرکز طنزش که هنوز کار نميکنه!
خدا: بسيار خوب. من دوباره می‌روم به سراغ کارم.
لوتس: باشه، خوش بگذره
.آدم (با صدای آهسته و همچنان تظاهر به لبخند): ضمناً خورشيد اصلاً به دور زمين نميگرده!
خدا: چی گفت؟
لوتس: هيچی بابا، داشت دعا ميکرد!
تصوير بعد
لوتس به نوک درخت رفته است: اممم… پروردگارا؟! خدايا؟! اينجايی؟! خدا؟!! خدااااهاااا!!
لوتس دوباره به پايين درخت می‌آيد: خوب، سرش گرم مدارهای خورشيده، پس ميتونيم آزادانه حرف بزنيم. گوش کن! خوب، تو يه گاز به سيب زدی و ممکنه يه خرده به شناخت دسترسی پيدا کرده باشی، اما اگه من جای تو بودم قضيه رو جلوی خالق و سرورم اونقدرها واضح لو نميدادم! ميدونی… يه خرده عقدهء روحی داره! راستش رو بخوای چند تاش رو داره! اعتماد به نفسش اونقدرها قوی نيست و مرض کنترل داره… باهاش شوخی نميشه کرد! ميتونه خدای مهربونی هم باشه، اما يهو دستخوش استبداد و خشم ناگهانی ميشه! رفتارش معمولاً حساب‌شده نيست و دلش ميخواد جلب توجه کنه، زياد هم حسوديش ميشه… خلاصه حسابی اختلال شخصيت داره! پس اگه به خاطر سيب يه سری افکار هوشمندانه به ذهنت رسيد خيلی ساده واسه خودت نيگردار! پيش خودت فکرای خودت رو بکن و صدات درنياد، چون ممکنه فکر کنه تو ميخوای باهاش رقابت کنی و-
آدم: اين که اصلاً خدا نيست!
لوتس: چی؟!
آدم: اين که اصلاً خدا نيست! گفت خورشيد به دور زمين ميگرده! در حالی که اصلاً اينطور نيست! اين زمينه که به دور خورشيد ميگرده! متوجهی، دقيقاً برعکسه! اگه اين خدا بود، بايد اينو ميدونست!
لوتس: خوب آخه خلقت يه پروژهء خيلی عظيمه، ممکنه آدم يه چيزهايی رو اشتباهی پس و پيش کنه… حالا چه فرقی ميکنه که چی دور چی ميگرده…
آدم: تو خودت گفتی خدا مرده! گفتی يه استعاره است! به نظر من يه خرده ترسناکه… اگه اين يارو اون بالا خدا نيست پس کيه؟!
لوتس (با دستپاچگی): ؟! هی، چی ميگی؟! فکر ميکنی با کی سر و کار داری؟!دقيقاً! لوتس! لوتسيفر! من خيلی حرفا ميزنم! معلومه که خدا فقط استعاره نيست! اگه بود که من هم بودم!!
آدم: مگه نيستی؟!
لوتس: ببينم اين يه ذره سيب که تو رو پارانوئيد نکرده؟ يهو وردار بگو اينجا همه چيز استعاره است، خدا، درخت، تمام بهشت! فکر کردی فقط خودت واقعی هستی؟!
آدم: خوب… من می‌انديشم، پس هستم!

ترجمه از Prototyp اثر Ralf König کارتونيست آلمانی

برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان

هیچ نظری موجود نیست: