۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه






ترجيح ميدهم طوري زندگي كنم كه گويي خدا هست ووقتي مردم بفهمم كه نيست

تا اينكه طوري زندگي كنم كه انگار خدا نيست و وقتي مردم بفهمم كه هست!

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه







يك زن در من است كه مي رقصد
با صدای تند نگاه تو،
زنی که در من است می رقصد.
با پیراهن خاکستری
و کفشهایی که پاشنه اش بلندتر از ارتفاع شعر های من است

سوغات هند
برای من
زنی بود که با شوهرم خوابید
و براي تو
گلي كه من براي تو به گيسوانم زده بودم
***
تاج محل در من است
و بوی تند عطش از مراکش آغاز شد
بوي نان بيروت هنوز در امتداد دستهاي تو پرسه مي زند
و من مسافر نيمه تمام راههاي ابديم
كه همچنان سرود بودنش را
مي رقصد.
***
هندوستان در من مرده
آگرا غروب تلخش رانگاه می کند
مرمر سیاه چشمهای هیچ زنی اینقدر بیهوده نبودکه جنگل چشم های من سوخت
****
سوغات هند براي تو
بوي گريه هاي سوخته من در پناه دستهاي سترگ تو بود
سوغات هند براي من .....